بخش پنجم؛ رستاخیز را بارها با چشم خود دیدهایم
دوّمین راه
در جهانبینى اکثر ما این عیب بزرگ به چشم مىخورد که:
در زندگى روزانه تنها چیزهایى جلب توجه ما را مىکند که به گونهی استثنایى با آن برخورد کنیم، اما آنها که همیشه با ما هستند - هر چند جالب، عجیب و آموزنده باشند - کمتر مىتوانند توجه ما را به سوى خود بکشانند!
یک منظره، یک تابلو، یک لباس، هر قدر بى اهمیت باشد اگر با آنچه تا کنون دیدهایم تفاوت داشته باشد، به عنوان یک موضوع اعجاب انگیز مردم را دور خود جمع مىکند، اما ظریفترین، زیباترین و اسرارآمیزترین موجودات این جهان اگر همیشه در کنار ما باشند هیچ گاه نمىتوانند موجى در فکر و روح ما برانگیزند.
انسانهای برجسته و فوق العادهاى را سراغ داریم که تنها عیبشان این است که زندهاند و در میان ما و در دسترس ما هستند و به همین دلیل نه به نبوغشان اهمیّت مىدهیم و نه به افکار بلند و روح موّاجشان اعتنایى داریم!
بعکس افراد بى ارزشى را مى شناسیم که هزار گونه احترام براى آنها قائلیم، زیرا تنها حسنشان این است که مردهاند و از دسترس ما بیرونند.
این یک طرز تفکر سطحى و عوامانه است که متأسفانه در همهی اجتماعات در میان قشرهاى وسیعى - حتى جمعى از خواص! - به اشکال مختلفى دیده مىشود.
از اصل سخن دور نشویم، در همین جهان طبیعت، بارها منظرهی زنده شدن مردگان را دیدهایم اما چون همیشه در دسترس ما بوده، جلب نظر ما را نکرده است.
... فصل پائیز فرا مىرسد، قدمى به صحرا و بیابان مىگذاریم آنجا که هنوز رنگ طبیعى خود را حفظ کرده است، همه چیز را پژمرده، افسرده و رنگ پریده مىبینیم. برگهاى نیمه جان و محتضر، آخرین تلاش مذبوحانهی خود را براى چسبیدن به شاخهها کرده و سرانجام تسلیم باد سرد پائیزى شدهاند، دست از دامان مادر خود برداشته و بىاراده روى تابوتى که از امواج باد ساخته شده، به سوى قبرستان فراموشى پیش مىروند.
شاخههای افسرده، آخرین فعالیت حیاتى خود را تعطیل کردهاند و آهسته در خواب عمیقى- که برادر و برابر مرگ است - فرو مىروند، چنان سرد و خشک و بى روح مىشوند که گوئى هرگز نسیم حیات به آنها نوزیده بود.
فصل زمستان که فشار عوامل طبیعى را روى آنها بیشتر مىکند، یکباره برهنه و عریان و ساکت و خاموش مىشوند، نه طرواتى، نه برگى، نه گلى، نه سایهاى دارند، و جز اسکلت غم انگیزى همچون اسکلت بى روح مردگان چیزى از آنها باقى نمىماند.
این صحنه مخصوصاً در بیابانهاى خشکى همچون بیابانهاى حجاز - که تنها رگبارهاى موسمى آنها را آبیارى مىکند - به شکل واضحترى خودنمائى مىکند، منظرهی آنها در زمستان درست منظرهی قبرستانهاى کهنه و متروک است و حتى آواى جغد (دوست دیرین ویرانهها) هم از آن شنیده نمىشود!
اما چند ماه بعد، بهار با نسیم حیات بخشش، با رگبارهاى جان پرورش، با حرارت مطبوع و دل انگیزش، و با تمام برکاتش فرا مىرسد، زمینهاى مرده جان مىگیرند، و با نفس مسیحائى بهار، اسکلتهاى بى روح درختان زندگى را از نو آغاز مىکنند، همان بیابانها که بوى قبرستانهاى متروک و قدیمى مىداد، غرق سبزه و گل، غرق حیات و جنبش، غرق خنده و شادى مىشوند. و رستاخیزى عظیم سرتاسر جهان طبیعت را فرا مىگیرد، و قیامتى بر پا مىگردد.
این مرگ و حیات طبیعت که هر سال در برابر چشم ما تکرار مىگردد، و به تعداد سالهاى عمرمان آن را دیدهایم، نمونهی زندهاى از رستاخیز آدمیان و زندگى آنها پس از مرگ است.
چه فرق مىکند، قانون مرگ و حیات همه جا یکى است.
اگر زندگى پس از مرگ غیر ممکن باشد، باید زمینهاى مرده نیز از این قانون مستثنا نباشند.
اگر ممکن است براى آدمیان هم ممکن است.
اگر بیابان خشکیدهی دیروز که هیچ اثرى از حیات در آن به چشم نمىخورد و حتى جغدهایى که به ویرانهها علاقه دارند از آن فرار کرده بودند امروز در پرتو بالا رفتن چند درجه حرارت هوا، و وزش چند نسیم لطیف، و ریزش چند رگبار، آنچنان زنده و خرم و سر سبز شدهاند که گویى همیشه غرق حیات و زندگى و نشاط بوده، چرا این قانون را به زندگى و مرگ انسانها تعمیم ندهیم و راستى چه تفاوتى این دو با هم دارند.
و این است یکى از صحنههاى رستاخیز که بارها از کنار آن گذشتهایم.
***
اینجاست که مىبینیم قرآن مجید در آیات متعددى براى نشان دادن چهرهی رستاخیز آدمیان همین حقیقت را به طرز لطیفى مطرح ساخته است:
۱ـ «وَ اللهُ الَّذی اَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ اِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ فَاَحْیَیْنا بِهِ الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذَلِکَ النُّشُورُ؛ خداوند کسى است که بادها را فرستاد تا ابرهایى را به حرکت درآورند. سپس ما این ابرها را بسوى زمین مردهاى راندیم و به وسیلهی آن زمین را پس از مردنش زنده مىکنیم، رستاخیز نیز چنین است».[1]
همانطور که مشاهده مىکنیم مسألهی رستاخیز انسانها با رستاخیز جهان گیاهان مقایسه شده است.
۲ـ «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَاَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ * وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضیدٌ * رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ اَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ؛ از آسمان آب پر برکتى فرستادیم، و به وسیلهی آن باغستانها و دانههاى درو شده و نخلهاى سر به آسمان کشیده با شکوفههاى فراوان پرورش دادیم، اینها همه به خاطر روزى بندگان است - و زمینهاى مرده را با آن زنده کردیم - خروج مردگان در رستاخیز نیز چنین است».[2]
۳ـ «وَ تَرَى الاَرْضَ هامِدَةً فَاِذا اَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ اَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ * ذَلِکَ بِاَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَ اَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى وَ اَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدیر؛ زمین را (به هنگام زمستان) افسرده مىبینى اما هنگامى که قطرههاى باران را بر آن نازل کردیم جنبشى پیدا مىکند، و بالا مىآید و از هر زوج گیاه خوش منظره مىرویاند، این به خاطر آن است که بدانید خدا بر حق است و مردگان را زنده مىکند و بر هر چیزى تواناست».[3]
و به این ترتیب مسألهی زندگى پس از مرگ که روزى براى عربهاى جاهلیت به صورت یک امر محال و غیر معقول و حتى جنون آمیز بود، به گونهی یک امر «حسّى» و ملموس که همه سال پیش چشم ما تکرار مىشود، جلوه مىکند.
پاسخ یک ایراد مهم
در اینجا ایرادى به نظر بعضى مىرسد که ممکن است مهم جلوه کند و آن اینکه:
در میان مسألهی زندگى انسان پس از مرگ و تجدید نشاط و حیات زمینهاى مرده در فصل بهار فرق بسیار است، زیرا مىدانیم در مثال زمین و گیاهان مرگ حقیقى در کار نیست، بلکه فرو کشیدن شعلهی حیات است. درختان هرگز در فصل زمستان نمىمیرند، بلکه به خواب مىروند و خاموش مىشوند، اما جرقهی حیات در درون ریشهها و شاخهها و ساقهها وجود دارد و به همین دلیل با درختان خشکیده و سرما زده فرق بسیار دارند. همچنین زمینهاى به ظاهر مرده، مردهی واقعى نیست، چه اینکه بذرهاى زندهی گیاهان در لابه لاى آن گستردهاند و همین که محیط مساعدى بیابند، شروع به نمو و رشد مىکنند، و گرنه خاک فاقد بذر اگر هزاران سال هم باران بخورد، زنده نخواهد شد و این با مرگ حقیقى بدن انسان فرق دارد.
در پاسخ این ایراد باید به دو نکته توجه داشت:
۱ـ باید دید بذر گیاه و یا هستهی درخت که تنها یک سلول زنده بیش ندارد، چگونه تبدیل به صدها خروار شاخه و ساقه و ریشه و برگ زنده مىگردد؟ آیا جز این است که خاکهاى بى جان و مرده و ذرات زمین و قطرات آب و اکسیژن و کربن هوا که همه از مواد مردهی عالم طبیعتند جزء اندام خود ساخته و از این موجودات بى جان، موجوداتى جاندار مىسازد؟ آیا این درختى که سایه گسترده، این غنچهاى که مىخندد، این گیاهانى که با وزش نسیم مىرقصند، آیا همه و همه تا چند روز و چند ماه قبل همان ذرّات مردهی خاک نبوده که اکنون به این شکل در آمدهاند؟
آیا اگر بگوییم زمین مرده تبدیل به موجودات زنده شده است خلاف گفتهایم؟
قابل توجه اینکه قرآن نمىگوید درختان مرده زنده مىشوند (زیرا آنها نمردهاند) مىگوید: زمینهاى مرده و ذرّات خاک زنده مىشوند! یعنى جزء اندام گیاه و درخت شده و تبدیل به سلولهاى زنده مىگردند.
۲ـ اگر نگاهى به آغاز آفرینش حیات در کرهی زمین بیفکنیم، مسأله باز روشنتر مىشود، زیرا که در آغاز، کرهی زمین سوزان بود و هیچ موجود زندهاى در آن وجود نداشت، دوران بارانهاى سیلابى شروع شد. گاز خفه کنندهی ئیدروژن با اکسیژن ترکیب گردید و میلیونها سال بارانهاى سیل آسا زمین را شلاق زدند و خنک کردند و شخم نمودند، و پس از آنکه محیط آمادهی حیات شد نخستین جوانههاى حیات به کیفیتى که هنوز اسرارش بر دانشمندان مخفى است از همان مواد مردهی زمین آشکار گشت و زمین مرده زنده شد.
خودآزمایی
1- نمونهاى از رستاخیز آدمیان و زندگى آنها پس از مرگ، که بارها آن را دیدهایم را بیان کنید.
2- آیا مقایسه مسألهی زندگى انسان، پس از مرگ و تجدید نشاط و حیات زمینهاى مرده در فصل بهار (که مىدانیم در مثال زمین و گیاهان مرگ حقیقى در کار نیست، بلکه فرو کشیدن شعلهی حیات است)، درست است؟ شرح دهید.
3- آیهای را بیان کنید که در آن مسألهی رستاخیز انسانها با رستاخیز جهان گیاهان مقایسه شده است.
پینوشتها
[1]. سورهی فاطر (۳۵)، آیهی ۹.
[2]. سورهی ق (۵۰)، آیهی ۹ تا ۱۱.
[3]. سورهی حج (۲۲)، آیهی ۵ و ۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی